Ein
kleiner Text
|
|||||||
Es
war einmal ein Ausweis. Darauf stand, dass ich am 12.12.1957 geboren
bin; in einer kleinen ruhigen Stadt; im Norden Irans; am Kaspischen
Meer : Sari. Nov. 2001 یک متن کوچک
روزی روزگاری شناسنامه ای بود که روی آن نوشته بودند من در تاریخ بیست و یکم آذر 1336 متولد شده ام. در یک شهر آرام و کوچک، در شمال ایران، در کرانه دریای خزر، به نام ساری.
ساری به زبان ترکی یعنی زرد، رنگ مورد علاقه من. ساری نام همان لباسی است که زنان هندی می پوشند. معنی این واژه را به فارسی اما نمی دانم. فقط می دانم ساری یک شهر آرام و کوچک در کرانه جنوبی دریای خزر است. جایی که من کودکی و جوانی خود را بسر آورده ام، شاید هم صدها سال را، سالهایی پر از نقش و خیال...
پس از آن همه چیز خیلی به سرعت گذشت، شاید در یک ثانیه. من در کلان شهر تهران، در رشته حقوق تحصیل کردم و در یک کلان شهر دیگر، در برلین، علوم سیاسی خواندم. سالهایی پر از حرف، فقط.
برای اینکه بتوانم خود را از خیال هایی که همواره مرا تعقیب می کردند، و از واژه هایی که همواره مرا احاطه می کردند، رها سازم، شروع کردم به نوشتن. و اینطور نویسنده و ژورنالیست شدم.
ولی هنوز و همچنان جای چیزی خالی بود. چیزی که من از آن هنوز نمی دانستم و هرگز فکرش را نمی کردم که روزی به آن بپردازم. آن چیز، تصویر بود، تصویرهایی پرنور که خیال و کلام مرا قابل دیدن و پر جنب و جوش می کرد. تصویرهایی که من به وسیله آنها می توانستم مستقیما ارتباط برقرار کنم.
به راستی نیز یک انسان بدون خیال و کلام چیست؟ و خیال و کلام چیستند اگر یک انسان نتواند به وسیله آنها با دیگران ارتباط برقرار کند؟ آبان 1380
|
|||||||